۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

از خلق

سبک بالم، سبک روحم
نه از خویشم، که درویشم
به سان موج می غلتم
به سان رعد می غرم
حریق و آتش عشقم
که در خلقی فرو افتد.

من از خلقم
من از خلقم

به سان ماه رنگ می بازم
به سان مهر رنگ می گیرم
به سان برگ پائیزی
زمین را بسترم سازم
به سان کفتری پران
در اوج آسمان تازم

من از خلقم
من از خلقم

مرا دردی است بی درمان
مرا عشقی است بی پایان
مبین اینسان مرا ای خصم!
که در دل کینه ها دارم
زخشم جانیان تو
به دل بس شعله ها دارم

من از خلقم
من از خلقم

مرا تیری است بر قلبم
مرا بندی است بر دستم
طنابی کهنه بر حلقم
مرا زنجیر بر پایم
زدست زخم تعذیرت
شرربارم، شرربارم

من از خلقم
من از خلقم

زخشم و عشق
من در دل
بساط دلگشا دارم
ز آه حسرت فردا
به دل بس شکوه ها دارم
خروشانم، خروشانم

من از خلقم
من از خلقم

به سان موج می کوبم
به سان رود می جوشم
شرابی تلخ در جامم
مرا سوزی است در قلبم
از عشقی کهنه اینک باز
جگر خایم، جگر خایم

من از خلقم
من از خلقم


18/04/1363

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر