۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

شمع ما

در میان شمع هایی که می سوزند،
شمعی هست
که اشکش را
برای دیده من ریخت
تا نگریند چشمهای من.
فرو خورد
اندوه قلبش را،
تا که قلب من
نگردد لحظه ای غمگین
فروزان کرد
شعله شادی
تا نیفتد بر دلم
سایه شوم یأس
در آن ساعات تنهایی
در میان ظلمت خاموش
منور کرد
چشمم را
به نور پرتو امید
************
مترس ای شمع جانفرسا
مبین خواب پریشانی
مپندار
که در اندوه یک توفان
ترا من ترک خواهم کرد.
*************
من و تو
هردو شمعیم
و قدر قطره های اشک هم را
خوب می دانیم.
من وتو
هردو شمعیم
و قدر شمع هایی را که می سوزند،
می دانیم.
************
بمان روشن
بمان روشن
شمع من
بمان تا واپسین شب ها
قلعه امید را
پاسداریم
بمان روشن
بمان روشن
شمع ما

تیر 1363

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر