۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

تشنه

تشنه ام من؛
تشنه چشمی،
که با برق نگاهش
گویدم:
"می شناسم دردهایت را."
تشنه ام من
تشنه قلبی،
که با اندوه و همدردی
بگوید:
"دوست دارم رنجهایت را."
دلم تنگ است
دلم تنگ نفس هایی است
که با نامی مقدس در هم آمیزد.

تو را من دوست می دارم؛
ولی با من بگو
اسم شبی را
کز درون چشمهایت
باز می جویم.

بگو با من که نومیدی
دیگر پا نمی گیرد.
بگو با من که خاموشی
دگر رنگی نمی گیرد.
بگو با من
که فردا روشن است؛ اما
زما صبر و تلاشی تازه می خواهد.

بگو با من ز رستن ها
بگو با من ز گفتن ها
بگو با من
که از قلب سیاهی ها
هزاران چشمه روشن
برای رویش فردای خوش فرجام
می جوشد.

بگو با من
بگو با من
کنون اسم شبی را
کز درون چشمهایت
باز می جویم.

17/10/65

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر