۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

معراج خونین

انبوه لحظه ها
چکاچک بیرحم دانه های یأس
در برکه امید.
تکه های غم
در آبی آسمان.
اینست قلب من،
اینست قلب من؛
همان که با پاکی و امید
در برکه خیال
غوطه می خورد.

چشمان تو چگونه است؟
که چشمان سنگ را
به مهمانی گریه می برد؟
صد خوشه امید به دست داری و
صد مشعل دریغ؟!

آه ای صدای آشنا!
با عطر خنده های تو
چگونه
شب را تحمل کند دلم؟!

چشمان من
اشکبار و خونفشان
دستان تو را
در سرزمین رؤیا
جستجو می کند.
*******

انبوه لحظه ها
انبوه ابر ها
در تابش بهار
دیگر جام قلب من
لبریز می شود
از اندوه و اضطراب.
آه ای صدای پر دریغ!
با من بگو چگونه
تحمل کند دلم
این شهد پر ز زهر؟
دیگر نمی تواند دلم
از رنج گذر کند
با خنده های تلخ.
دیگر نمی تواند دلم
عشق را
با چشمان افسانه بنگرد.
با تپش وسوسه
قلب من
کنون
بال می گستراند
تا به یک معراج خونین
سفر کند.
دیگر نمی تواند دلم
تحمل کند
بد عهدی زمان.
دیگر نمی تواند دلم
از رنج گذر کند
با خنده های تلخ
دیگر نمی تواند دلم
عشق را
با چشمان افسانه بنگرد.


13/11/1365

۱ نظر:

  1. این قسمت رو خیلی دوست دارم : چکاچک بیرحم دانه های یأس/در برکه امید./تکه های غم/در آبی آسمان./اینست قلب من...

    پاسخحذف