۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

غروب

در وقت یک غروب
در گریه وداع،
دریا، مادرم
در آغوش گرم او
صد بوسه را
نثار خورشید می کند.

آسمان گلگون
دریا تر زخون
خورشید میسپرد
آن کاخ آسمان
با آه به دست شب.

شب،
بی فکر و بی خیال
دیوانه و بد سگال
پا می نهد
با خشم و با فشار
بر سینه افق
بر آب صاف و پاک.

دریا شکسته دل
با وحشت و هراس
با انده و فسوس
با خشم به آسمان
با غرشی مهیب
چنگ به چهره می کشد،
و بس.
*********
من، تنها،
شکسته دل،
بنشسته ام به سنگ
در ساحل کنار
با چشمان پر ز اشک
با سینه، پر ز آه
با اندیشه ای غریب
اعجاب آسمان
زیبایی و غم
اینست زندگی
در اوج عشق و کام
در شهد وصل و ناز
باید جدا شوی.
اینست راز شب
آن ظلم آسمان.

در هنگامه غروب
در وقت آن وداع
زیباست آسمان
خورشید پر غرور
زیبا تر ز آن.
دریا چو یک،
خاتون ز قصه ها
رعنا و پر خرام.
دل های ما ولی
گریان وغمگسار.

دریا، مادرم،
با خونابه ای
بر چهره اش روان
با صد اشک و آه
هنگامه وداع،
خورشید را
در آغوش می کشد.

31/03/1366

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر