۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

زمین


آسمان می گرید،
و زمین،
بسترش تر شده از اشکی سرد؛
راه تنهایی خود می پوید.
قاره ها،
وصله ناجور تنش،
چهره اش آبله گون.
زشت و زشت
از اثر زخمی ژرف.

چه زمین زیبا بود،
اگر از پا تا سر
شنلی سبز به تن می پوشید.

چه زمین زیبا بود
اگر آن طفل سیاه
شکمش همچون طبل
پر شده از ورم فقر نبود.

چه زمین زیبا بود
اگر از این همه نعمت
که در اوست؛
بود سهمی
بهر هر گرسنه لخت سیاه.

و زمین زیبا بود
گر به هر گوشه آن
خرمنی سوخته از جنگ نبود.
......
و توای مرغک من
لحظه ای چند
در آیینه شفاف خیال
نظر انداز و ببین
چه زمین زیبا بود
اگر از نفرت و رنج
این همه بر رخ آن
زخم کهنسال نبود.


15/01/1365

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر