۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

سرود وداع

اینجا پرندگان
با بال آرزو،
پر می کشند
در آسمان خون.
اینجا،
گلبرگ زندگی
می پژمرد،
در بارش تگرگ.
اینجا بلبلان
ناله سر می دهند
نه آواز دلنشین.
حالا، کرکسان،
در غیبت عقاب،
پر کرده اند
آسمان را
از نعره و فریب.
در وضع این چنین
نیستم دمی مجال
تا با نوای
عشق تو
آسوده سر کنم.

نفرین بر این زمان،
دوران پر ز ننگ،
این شهد پر شرنگ.

می گسترد به خشم
بال های آرزو؛
می پژمرد ز یأس
گل های عشق من.

شاید که در
نعره های رعد،
باشد ترانه ای
از اندوه قلب من.

سودای بی غروب
دیوانه وار،
سر می کشد
در آسمان حزن.

اما در این سراب،
بی رحم روزگار،
نیستم دمی مجال
تا دل به رؤیا و
عشق تو بسپرم.

سوزم در این وداع
چون هیمه های سرخ
بشکسته است دلم
از وحشت فراغ.

اما در این سراب،
بیرحم روزگار،
نیستم دمی مجال
تا دل به رؤیا و
عشق تو بسپرم.


15/12/1365

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر